فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

فرشته ای به نام فاطمه

برای خاله ثریا

سلام خاله ثریا   ممنونم بابت هدیه های قشنگتتتتتتتتتتتتتت   مامانم همیشه ازت تعریف میکنه... از روزای خوش و  شادی... از روزایی که تنها استرس  دغدغه ی درس   ودانشگاه بود.... از روزای دلتنگی که توی مزار شهدا ختم به آرامش میشد... از صدای دلنشین قلم نی   ازتموم خاطرات شیرین و به یادموندنی... از تموم لحظه هایی که الان تبدیل شدن به خاطره...   همه چیز زودتر از تصور آدم میگذره...   خاله   مامانم خیلی خیلی دوست داره...   منتظرم عکس آتلیه حاظر بشه تا هدیم رو برای نیلیای گلم بفرستم   خاله جونی دوشت دالمممممممممممممممممم   ...
27 ارديبهشت 1392

بزرگ شدن یه فرشته ی زیبا

دارم روزبه روز نگاهت میکنم.... ثانیه به ثانیه میبینمت.... لحظه به لحظه باهات نفس میکشم   کوچولوی نازنینم   داری بزرگ میشی... داری خانوم میشی... داری بیشتر و بیشتر وارد این دنیای عجیب میشی   فاطمه ی نازم   تو بهترین و با ارزش ترین هدیه ای بودی که خدا میتونست به من وبابا بده...انقدر عاشقانه دوست داریم   که وقتی باتوهستیم ساعت تند تند میگذره...جوری میره جلو که مافقط تغییر رنگ آسمون رو میبینیم   دختر عزیزم   گاهی اوقات بی صبر میشم... منو ببخش... منو ببخشششششششش...   فاطمه   خیلی برامون عزیزی   خیلی برامون مهمی   توهمه ی وجو...
27 ارديبهشت 1392

اخبار جدید

سلام عسلمممممممممممم خیلی وقته نتونستم بیام وشیرین کاریهات رو بنویسم...   تا میام بشینم پای لب تاپ شیرجه میری روش و مثه سینی میشینی وسطششش   از دست تو وروجک مننن..... الانم باباجون ومادرجون بردنت دددددد    امشب یه کار جدید کردییییییی   هزار ماشالا خودت از روی زمین بلند شدی وایسادیییییییییییییی   هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   کلی دوق زدممممم   کلی هم حرف میزنی.... مثلا می گی دس دس دس دس و دست میزنی..باباحجت یادت داده   دیروزم گفتی بیا.... جمعه هم گفتی   داییییی  .... دایی علی از ذوق نمدونسته چیکار کنهه...
8 ارديبهشت 1392

پرنسس عزیزم

سلام به یکدونه ی مامان   فدات بشم که روز به روز ماه تر وخانوم تر میشی   ماشالا به قدو بالات عزیزم   الان دیگه از درو دیوار بالا میری   خودتو میگیری به همه چی و بلند میشی.دیشب حدودا یه دقیقه بدون کمک ایستادی...   ماکلی ذوق زدیم هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   حرفای قشنگ وجدیدم میزنی   راستی گفتم  9 فروردین گفتی ماما...............   الان میگی :  بوآ  .   بوو .  آخ .اوه.   یه بارم گفتی عژیژ .  خلاصه الان ازبس خوابم میاد یادم نیست   عمو هم میگی   راستی میگ...
26 فروردين 1392

برای تو

نازنینم   خیلی خوشحالم که میبینم دوباره خنده های شیرینت برگشتن روی لبت   شادم از اینکه میبینم چشمهات اون بی حالی و بی حسی رو ندارن   خدا رو هزارمرتبه شاکرم که عشقم عمرم نفسم رو شفا داد...   الهی هیچ بچه ای بیمار نشه   خیلی بهمون سخت گذشت دختر نازنینم   تازه میفهمم ماها با چه زحمتی بزرگ شدیم... کاش قدر بزرگترهامون رو میدونستیم   عزیزم   حالا میفهمم باباجون و مامان فرشته چقدر برای بزرگ کردن ما زحمت کشیدن...   قربونشون برم منننننننننن   روحت شاد مامان فرشته   عمرت باعزت و طولانی بابا حبیب گل و مادرجون مهربون وزحمت کش ...
24 فروردين 1392

تب شدید

متاسفانه عشق مامان دو شب پیش به شدت تب کردی.   شب بردیمت دکتر.40 درجه تب داشتی. داغ داغ بودی. دکتر نامه ی بستری داد. داشتم دق میکردم.   اشکام ذره ذره می ریختن. خیلی بهونه میگرفتی.همش گریه.کلی نذر و نیاز کردم تا مجبور نشم ببرمت برای   بستری. شب سختی بود. نمیتونستی بخوابی. با خاله بردیمت ساعتای 2:30 صبح تو خیابونا با ماشین تا آروم شدی و خوابیدی. مدام تبت رو اندازه میگرفتیم.   همه ناراحت ونگران بودن.هرچی هم میخوردی بالا می آوردی.به لطف خدا و دعای دوستان امروز حالت خوب   شد.نمیدونی دخترم چی کشیدیم... الهی که هیچ بچه ای هیچ وقت مریض نشه.دلم میخواست   بمیرم ومریضیت رو نبینم. به شدت...
22 فروردين 1392