هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
کلی خبر دارم اما نمیتونم زیاد بمونم کار دارم جمعه 18 اسفند سالگرد عقد من وبابایی بود... باباجون اینا رودعوت کردیم ومامان شیرینی و کیک درستید... و شما هم یه چند تا گام چهار دست و پارفتیییییییییییییییییی...هوراااا بعد روز یکشنبه خبر دار شدیم که بلههههههههههه دایی امیر محمد توی المپیاد زیستتتتتتتتتتت قبول شده وای از بس اون روز توی خونه بالا پایین پریدم شما با تعجب نگام میکردی..... خلاصههههه حالا دیگه خیلی شیطون شدییییییییییییی خودتو از من آویزون میکنی و وایمیستی.... دیروز حدود 30 ثانیه بدون کمک خودت وایسادی... ماشالااا...
نویسنده :
کسی که لحظه هایش را به لبخندت گره زده
10:08