مادر
ایام فاطمیه که شروع میشه حس عجیبی قلبمو پرمیکنه.حسی که پراز دلتنگی و بغضه چقدر زندگی با اتفاقاتش ما رو غافلگیر میکنه. گاهی انقدر خوشحالیم که تاریکی توی دفتر زندگیمون وجود نداره وگاهی اونقدر غمگین که حتی نور خورشید هم از هر شبی برامون سیاه تره این روزا خیلی زیاد دلتنگت میشم بغض میکنمو گاهی ابر بارونیه چشمام بیتاب باریدن میشه مادر هنوز نتونستم نبودنت رو توی دفتر زندگیم حک کنم. هنوز نتونستم با نبودنت کنار بیام چطور سوختن تن نحیفت رو ببینم وآروم باشم؟ چطور ذره ذره آب شدنت رو توی آتیش دشمنا باور کنم؟ چطور تکه های سوخته ی بدنت رو ازجلوی چشمم رد کنم؟ هنوز توی باور...
نویسنده :
کسی که لحظه هایش را به لبخندت گره زده
16:40