مادر
ایام فاطمیه که شروع میشه
حس عجیبی قلبمو پرمیکنه.حسی که پراز دلتنگی و بغضه
چقدر زندگی با اتفاقاتش ما رو غافلگیر میکنه. گاهی انقدر خوشحالیم که تاریکی توی دفتر زندگیمون وجود نداره
وگاهی اونقدر غمگین که حتی نور خورشید هم از هر شبی برامون سیاه تره
این روزا خیلی زیاد دلتنگت میشم
بغض میکنمو گاهی ابر بارونیه چشمام بیتاب باریدن میشه
مادر
هنوز نتونستم نبودنت رو توی دفتر زندگیم حک کنم.
هنوز نتونستم با نبودنت کنار بیام
چطور سوختن تن نحیفت رو ببینم وآروم باشم؟
چطور ذره ذره آب شدنت رو توی آتیش دشمنا باور کنم؟
چطور تکه های سوخته ی بدنت رو ازجلوی چشمم رد کنم؟
هنوز توی باورم هستی
میبینمت
مادر
وقتی به قاب عکست نگاه میکنم بند بند وجودم پاره میشه
چطور باور کنم که باید با عکست حرف بزنم و لبخندت برای همیشه ازکنارم رفته
ازکجا آغوشت رو پیدا کنم
چقدر خسته ام
چقدر بهت نیاز دارم
چقدر
چقدر
چقدر مادر
دوست دارم به اندازه ی تمام روزهایی که به خاطر من ازخودت گذشتی
دوست دارم به اندازه ی تموم ثانیه هایی که تو آغوش گرم و پاکت خوابیدم
کاش بودی و اینهمه بغض سراغ قلب تنهای من بی تو نمیومد.
میدونم جای خوبی داری و این بهم کمی آرامش میده که راحتی
دوست دارم مادر
دوست دارم و از دور می بوسمت
به خوابم بیا
بیا که بیشتر از همیشه دلتنگ و اندوهگینم
بیا که محتاج آغوش مادرانه ات هستم
بیا
بیا و یه بار دیگه صدام کن
دوست دارم مادر