فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

فرشته ای به نام فاطمه

قلب مامان

1392/7/16 9:54
136 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزمممم

الهی فدات بشم که انقدر شیرین شدی... یه کارایی انجام میدی که آدم دوس داره قورتت بده...

 

حرفای جدیدتم اول بنویسم :

 

کلاغه میگه : گار گار دستاتم مثه بال تکون میدی

گربه میگه: میو میو

گنجشکه میگه : جیک جیک جیک

ببعی میگه : بع بع

 

گوبه : گوربه

دایی علی

علی بیا

بدی : بده

بوب : خوب

بدی: بدی

نمید.نم چطوری برا اینا علامت بزارم که بهتر خونده بشنآخ

 

بایی : پایین

بالی : بالا

 

*****************************************************************

بقیه یادم نیست.بعد باز میام مینویسم

 

از کارات بگم:

من که میرم سر کار تو میمونی و باباجون ومادرجون

ناهار رو میل داری روی میز ناهار خوری بخورییییییییییییییییییینیشخند

قاشق برمیداری و غذا میزاری توش به دهنت نرسیده همه ریخته پاییننننچشمک من کمکت میکنم و

 

میخوری... بعدش شروع میکنی با قاشق کوبیدن روی بشقابببببببببب

یا ظرفتو برمیداری میبری یه جایی میندازی زمین...نمیگی میشکنه مادرررررررررررررررررررررررر

تازه یکم قبل تر از توی کابینت بشقاب چینی برمیداشتی و مینداختی پشت سرت...یعنی همه چیو

 

مینداختی.آب میخوردی بعد لیوانو مینداختی پشت سرت

سبدلباساتو میاری وسط همه چیو میپاشی بیرون خودت میری توی سبد.یاهلش میدی ومیگی دی دی

 

ومدام اینکارو تکرار میکنی

چایی که میریزیم بخوریم میای کنار سینی هی میگی : بوووووووو بووووو بعدشم سر انگشتتو هی میزاری زیر سینی تا هرطور شده بریزیشون... خدایا از شیطونیاتتتتتتتتتت

 

تابستون رفتیم همدان

توی غار علیصدر همش دستت توی آب بود...من کارم بود سلام وصلوات فرستادن زیر لب وتوهم همشش

 

دست و آب بازی... یه خانومی که پسرش همسن تو بود وازت میترسید..نیشخند گفت خانوم اگه بچت پسر

 

بودکه لابد غار رو میاورد پایینننننننننننننننننننیشخندمژه کلی باهم خندیدیم... ازبس تو شیطنت کردی و

 

تمام لباسای خودت ومن وباباحجت وبابایی گلی شد...

 

دایی امیر محمد خیلی جومونگ  دوست داره.تا میاد بخوابه جلو تلویزیون وببینه تو شروع میکنی

 

به جیغ و سروصدا وزدنش.وهرجوری هست میخوای نزاری فیلم ببینه!!! خیلی لجباز شدی عسلمنیشخند

 

یه چندروزی تب وحشتناکی داشتی به لطف خدا و خواب مامان فرشته خوب شدی

 

همش هرجا پشتی ببینی میندازی و میری روش وایمیستی...

 

عروسی داداش حسن همش وسط بودی و نی ناش ناش... خدایا من چیکار کنم ازدست توووبغل

 

نیلیای عزیزم رو هم قسمت شدو دیدیم ومامان گلشو که یه لحظه بودن باهاش کلی ارزشمنده

 

خوب بود خیلی خوب بود... الهی تنت سالم وسلامت باشی...

 

تا بیدار نشدی من عکساتو بزارم عزیزم

 

خدایا

هزاربار ازتو بابت دادن چنین هدیه ارزشمندی ممنونیم.یه فرشته ی کوچیک که قدمای نازش نشسته

 

روتخم چشم ما...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)