بدون عنوان
سلام عروسکم ....
یه کار جدید یاد گرفتی...سرتو میزاری روی دستای کوچولوت الهی فدات بشممممممممم
امروز پنجشنبه 23 اذر91 هستش .... من تعطیل بودم واومدیم خونه باباجون.... مادرجون برات لالایی خوندن
تو خوابیدی....
جیگر منی مادر....
بابات یا دایی جون رفتن باغ.... کار داشتن.... گفتم تا خوابیدی بیام وتوی وبلاگت بنویسم...
دیشب بابایی یه طناب وصل کرد به قلاب سقف وکریرت رو بست بهش
بعد تو روگذاشت توش.... مثله تاب شد برات تو کلی غش غش خندیدی وماهم همراهت میخندیدیم
کیق کرده بودی فدات شم....خلاصه خوابت برد اما تاگذاشتیمت پایین بیدار شدی...
بعد من خوابم برد دیگه نمیدونم بابایی کی خوابت کرد... بابایی خیلی مهربونه... کلی هم باهات بازی
میکنه وتوی شیطون هم خیلی دوسش داری... عاشق باباتی دخمل گلی... همشم میگی باباباباباباباپس مامان چی؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی