خزیدن عسلم
سلام سلام
یه عالمه مطلب نوشتم لب تاپ خاموش شد همش پریدددددددددددددددد
عزیزم هفته پیش سه شنبه عمو و زن عمو سودابه اومدن... خیلی بهمون خوش گذشت با اونا
شنبه رفتن... خیلی حیف شد چون جاشون بدجور خالی شد... عمو خیلی دوست داره.. همش این چندروز بغلش بودی... میگفت فقط به خاطر دخملی اومدم یزد...
تو خیلی خوشبختی عزیزم که همچی عمه و عموهای عزیز وگل و مهربونی داری...
الهی همیشه شاد و سالم وسلامت باشن..
حرکت جدید داری عزیزم به قول خاله : شنا سوئدی... عقب جلو سر پایین موتور روشن...
بادهنت انقد خوشکل صدای موتور در میاریییییییییییی
حرکت دیگه ای که من اسمشو گذاشتم : مار ماری...
در یک چشم بر هم زدنی خوتو می رسونی به هر چی که روی زمین باشه... کتری... سینی ... ظرف میوه... کیف.. دفتر
اما دریغ از یک نگاه به عروسکاتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
از دست تو دخملللللللللل... بابا من اینهمه برات اسباب بازی گذاشتم... ولی تو فقط به
وسایل خونه علاقه داری.... عجب دخملی هستیاااااااااااااا
ببخش وقت نداشتم زودتر بیام وبنویسم...
راستی تا یادم نرفته 4 شنبه هفته پیش 2 اسفن 91 وقتی باباجون اومدن خونمون برای ناهار دستتو گرفتی
پای گوشت و گفتی الو
واییییییییییییییی از بس ذوق زده بودم یادم رفت عکس بگیرم... گوشت قرمز شده بود ازبس دستتو
مثه گوشی پاش میزاشتی... من فدای هنرات برم الهی...
اون روز مادرجون و دایی و زن دایی برای مراسم یادواره مامان که به عنوان شهید شاخص استان
شناخته شده بودن رفته بودن زاهدان... توهم دلتنگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ
فک کنم بین همه ی حروف الفبا تو عاشق گ شدی.... همه چیو با گ میگی....
گیخ گگگگ گا گو گی گیخگیخگیخ..... وانواع صداهای عجیب...
راستیییییییییییییی عمو رو هم صدا زدی گفتی : عبووووووووو
بخورمت من عزیزم... گلم... عمرم... نفسم... روشنیه قلبم
نمیدونم چطور از خدا به خاطر داشتن تو تشکر کنم... هربار که بهت نگاه میکنم میگم قربون بزرگیت
خدا که همچی نعمت بزرگ و عزیزی رو به ما هدیه دادی... کمک کن بتونیم شکرگزار وقدرشناست باشیم