4سال بی تو و باتو
روزها و شب ها میگذرند....
درانتظارم
انتظار لبخندی که دنیای مرا دگرگون کند...
انتظار نگاه مهربانت که تمام دغدغه هایم را می برد
دستهای گرمت که عشق را درکالبد استخوانی پیکرم جا میدهد
صدایت
صدای گرمت که مرا زنده میکند
اما
4 سال است که شب ها در رویای خواب دیدنت چشم هایم را می بندم
فرشته ی آسما نی من
کاش میشد فقط برای لحظه ای تو را ببینم
دستهایت را لمس کنم
صدایت را بشنوم که با مهربانی صدایم میکنی
مادر
هنوز باور نکرده ام رفتنت را
مثله پروانه در آتش عشق به معبود سوختنت را
مادر
چقدر دستهایم بی حضورت سردند و چقدر چشمهایم بی تو بی فروغند...
مادر
دلخوشی ام فرشته ی کوچکی ست که خدای بزرگ میهمان دل غمگینمان کرده است
مادر
تصویر لبخندهایت را هرگز فراموش نخواهم کرد و بی اندازه دوستت دارم
مامان
بزرگترین آرزوم اینه که فقط یه بار دیگه به اندازه ی یه ثانیه از نزدیک دستامو بگیری و منم پیشونیتو ببوسم
درسته الان خودم مادر شدم اما نمیتونم نبودنت رو تحمل کنم. دلم برای صدای گرمت تنگ شده
برای خنده های شیرینت که کلی بهمون انرژی میداد
مامان
عاشقتم بخدا و هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت خوبیات رو فراموش نمیکنم
قربون مامان خوشکلم بشم من
دوست دارمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
با یادت زنده ایم و به عشقت زندگی میکنیم مادر