فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

فرشته ای به نام فاطمه

شیرین زبونی

حالا میریم سر اصل مطلب که شیرین زبونیه قند عسل ماست. بادکه میاد : مامان هوا سرده. وقتی باباتند رانندگی کنه :  بابا یواش. مامان میترسه دستش که درد بیاد :  مامان دستم خونی شد مواظب باش غذا بیار بابا قاشق بده بابا آب بیار بابا ایجا بیشین میگیم فاطمه کجاست :  نسسه . یعنی نشسته بارون میاد. چایی بخور. حجت مال منه الو سلام خوبی؟ چطوری؟ کجایی؟ امه خوبن؟ یعنی همه خوبن کارنداری خوداپز. کاری نداری خداحافظ پویا بیاد ایجا بیشینه پویا پسر عمه ی خوشکل فاطمه گلیه عکسشو نشونش میدیم میگیم این کیه : نی نی پاتی ...
15 فروردين 1393

مابرگشتیمممممممم

سلام وصدسلام یه سلام بهاری که گره خورده به نام مقدس بانوی دوعالم بی بی فاطمه زهرا س ما ازسفر برگشتیم .... 6 فروردین خدا بزرگترین عیدی رو به ما داد. وای که چقدرررررررررررررررررررررررهیجان زده ام از دیدن جیگر عمه نوگل خوشکلی که خداوند عیدی داد به داداش و زنداداش گلم امیر علی ناز و دوس داشتنی وایییییییییییییییییییییییی الهی قربونش بره عمه که انقد گل ودوس داشتنیهههههههههههههه دلم میخواد به همه ی شهرررررررررررررر شیرینی بدم از ذوق با لاخره ما عمه خانوم شدیممممممممممممممممم کاش همه ی عمه ها مثه عمه های دختر من ماه وگل  باشن. واقعا فاطمه خیلی خوش به حالشه به خاطر داشتن اینجور عمه های ماهی ...
15 فروردين 1393

مادر

ایام فاطمیه که شروع میشه حس عجیبی قلبمو پرمیکنه.حسی که پراز دلتنگی و بغضه چقدر زندگی با اتفاقاتش ما رو غافلگیر میکنه. گاهی انقدر خوشحالیم که تاریکی توی دفتر زندگیمون وجود نداره وگاهی اونقدر غمگین که حتی نور خورشید هم از هر شبی برامون سیاه تره   این روزا خیلی زیاد دلتنگت میشم بغض میکنمو گاهی ابر بارونیه چشمام بیتاب باریدن میشه مادر هنوز نتونستم نبودنت رو توی دفتر زندگیم حک کنم. هنوز نتونستم با نبودنت کنار بیام چطور سوختن تن نحیفت رو ببینم وآروم باشم؟ چطور ذره ذره آب شدنت رو توی آتیش دشمنا باور کنم؟ چطور تکه های سوخته ی بدنت رو ازجلوی چشمم رد کنم؟ هنوز توی باور...
23 اسفند 1392

یازهرا

دلم ز روز ازل مبتلای زهرا بود غلام خانه به دوشی برای زهرا بود نه من ، که عالم امکان سراسرش هر دم ز روز اوّل خلقت گدای زهرا بود . . .     درون قصه ی ما آسمان زمین افتاد و عشق خط زده شد ، قاف و عین و شین افتاد و پاره شد یکی از برگ های مصحف نور ترک به چینی گل واژه های دین افتاد دوباره فاصله در بین ماه و خورشیدش سرود شعر جدایی و این چنین افتاد . . . ...
23 اسفند 1392

ای وای مادرم

آهسته باز از بغل پله ها گذشت در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه او مرده است و باز پرستار حال ماست در زندگیّ ما همه جا وول می خورد هر کُنج خانه صحنه ای از داستان اوست در ختم خویش هم به سر کار خویش بود بیچاره مادرم *** هر روز می گذشت از این زیر پله ها آهسته تا بهم نزند خواب ناز ما امروز هم گذشت در باز و بسته شد با پشت خم از این بغل کوچه می رود چادر نماز فلفلی انداخته به سر کفش چروک خورده و جوراب وصله دار او فکر بچه هاست هر جا شده هویج هم امروز می خرد بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها *** ...
23 اسفند 1392