سفرعاشورایی
این چند روز تعطیلی رو با بابا حجت و شما رفتیم بم.
همه کلی ذوق کردن و خوشحال شدن. اونجا توی حسینیه از ظهر تا شب مراسم تعزیه بود وماهم با عمه جون مامان بزرگ و زن عمو ها می رفتیم.شما از دیدین یه جو پر از سروصدا و چیزای جدید و نی نی خیلی
هیجان زده بودی و من مداممممممم دنبال سرتتتتتتتت
ماکه چیزی ازاین تعزیه نفهمیدیم خانوممممممممممممممم
شب عاشورا با عمه وعموها نذری دادیم به نیت مامان فرشته و بابادلی... ماقوت درست کردیم و دادیم
هییت
اونجا هرشب یکی از عموها یا عمه ها نذری میدادن.شب هم که ازحسینیه برمیگشتیم میرفتیم روضه
توی تکیه.
امسال دهه اول خیلی خیلی زود گذشت....
روز عاشورا من یه لحظه لباس مشکیت رو گذاشتم روی بخاری تا نمش گرفته بشه که یهو سوخت!!
ومجبور شدم روز عاشورا لباس قرمز تنت کنم!!!!!!!!!!!!!!
یه عکس کوچولو ازت توی حسینیه گرفتم
عزاداریات قبول گلم
شما هم مثه بقیه سینه میزدی