هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
کلی خبر دارم اما نمیتونم زیاد بمونم کار دارم
جمعه 18 اسفند
سالگرد عقد من وبابایی بود... باباجون اینا رودعوت کردیم ومامان شیرینی و کیک درستید...
و شما هم یه چند تا گام چهار دست و پارفتیییییییییییییییییی...هوراااا
بعد روز یکشنبه خبر دار شدیم که بلههههههههههه دایی امیر محمد توی المپیاد زیستتتتتتتتتتت قبول شده
وای از بس اون روز توی خونه بالا پایین پریدم شما با تعجب نگام میکردی.....
خلاصههههه
حالا دیگه خیلی شیطون شدییییییییییییی
خودتو از من آویزون میکنی و وایمیستی.... دیروز حدود 30 ثانیه بدون کمک خودت وایسادی...
ماشالااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چند قدمی هم چهاردستوپارفتییییییییییییی
هزار هزار ماشالا به تو....
خدایا خودت همه ی کوچولوها رو برای خونوادشون حفظ کن...
شما نمک زندگی مایی....
عاشق خنده های شیرینتم.... عسلم....
خدا حفظت کنه قناری کوچولوی من.... خب من برم که خیلی کار دارم....
تو ماشالا داری خانومی میشی برای خودت عزیزم.... راستیییییییی نی نی عمو هم دنیا اومدههه
اسمش رو گذاشتن رضا.... حالا دیگه شیوا از تنهایی در اومدهههههههههههههههه قدمش مبارک
خاله هانیه هم نی نی ش دنیا اومده.... کیانا خانوم ناز... خوش قدم باشه الهی...
دیروزم حرف جدید میگفتی : ببک
حالا ما رفتیم.... فدای توبشم عشقم که نور چشم مایی.... دوست دارم خانوم گلم