فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

فرشته ای به نام فاطمه

اولین بهار

1392/1/22 17:23
271 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ملکه کوچولوی من

 


اولین بهار.بهار92 مبارک... عشق نازم..کوچولوی قشنگم....این عید با تمام سالهای عمرمون فرق میکرد.

 

امسال یه فرشته کوچولوی خوشکل ومهربون سر سفره هفت سین کنار ما سال رو تحویل کرد و به سالمون

 

برکت و خیر بخشید.

 

لذت بخش بود وشیرین... همه شاد بودن..همه خوش حال بودن... فرشته ی نازم...وجودت کلی به ما

 

شادی بخشید.

 

کنار بابا اکبرو عموجونا و عمه جونا سال رو تحویل کردی... و عیدی توپییییییییییییییییییی گرفتی...نیشخند

 

وروجک کوچولوی من خوب عیدی گرفتی هااااااااااااااااااااچشمک

 

عمه جون الهام یه لباس خوشکل وناز برات خریده بود.... قلب

 

عمو صادق مهربون هم برات یه سارافون نازززززز و یه شلوار لی خوشمل خریده بودعلاوه بر عیدی نقدی

 

قلب

 

از بقیه هم که کلی عیدی گرفتییییییییییییییییی... عمو الیاس نازنین... عمو حسین گل...عمه مریم مهربون

 

ودوست داشتنی...عمو عباس گللللللللل و بقیه ی فامیل...نیشخندبغل

 

کلی بهمون خوش گدشت. همش در حال مهمونی رفتن  بودیم.

 

شما هم که خوش به حالت شده بودعموجونا وعمه جونا هی بغلت میکردن و شما هم کیفورررر میشدی

 

موتور سواری هم که نگوووووووووووووووووومژه

 

خلاصه کلی گشتیم و دیدیم و خندیدیم تا شد سیزده به در

 

اولین سیزده به در عشق مامان... ماشالا ماشالا نزدیک 17 تا ماشین از فامیل بودیم که رفتیم توی یه

 

باغ بزرگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگمژه  5 تا تاب به درختای خرما بستن وهر کی یه جوری

 

مشغول بازی شد.

 

چای دم کردن وخوردیم. دیگ های غذا رو گذاشتن اطراف یه آتیش که درستیده بودن تا گرم بشن...

 

آخرای غذا بود که طی رسم هر ساله با یه ظرف آب حمله کردن به بابا حجت و خیس شددددددد

 

ناراحت

 

و بعد بابا هم خفن از همه انتقام گرفتتتتتتتتتنیشخندخندهخنده

 

امااااااااااااااااااااااا

چشمت روز بد نبینه.... به تلافی اومدن منو خیس کردننننننننننن... فک کن همه ی ماشینا به افتخار خیس شدن من کلی بوق بوق راه انداختننننننننننن...ناراحت

 

ولی خیلی جالب بوداااااا

 

خلاصه بعد رفتیم توی یه دشت بزرگ و خانومها و آقایون مسابقه ی ظناب کشی دادیم

 

وخانمها بردننننننننننننننننننننننننننننننننننندبغلاز خود راضی

 

وشب همه برگشتیم خونه هامون...شما که از خستگی خواب رفتی ماهم غش کردیمممممممم

 

خدا رو شکر که خیلی خیلی خیلی خوش گذشت... الهی همیشه همه شاد باشن...

 

فرداش هم ظهر  وشب دعوت بودیم و روز پنجشنبه برگشتیم یزد.ناراحت

 

واقعا تو خوشبخت ترین دختر دنیایی... عمو ها و عمه هات فرشته ان... بنهایت خوب ومهربون و

 

دوست داشتنی هستن. من خیلی دلم براشون تنگ شده....عمو صادق هر شب کلی خوراکی

 

می آورد و با هم میخوردیم. دستش درد نکنه نیشخند

 

خلاصه همشون گلن ومهربون.... الهی عمه فاطمه به سلامتی نی نی نازش رو به دنیا بیاره

 

والهی که نی نی عمو حسین آقا رضا کوچولوی ناز سالم وسلامت باشه... ما هرشب خونه عمو

 

حسین بودیم. زن دایی اعظم خیلی برامون زحمت کشید. دستش طلا...

 

خلاصه همششون رو دوست داریم ...

 

عکسهار و میزارم

 

 

 

 

 بابا اکبر. دایی امیر محمد. بابا حجت. باباجون

بابا بزرگ بابا

مامان بزرگ بابا

عمو الیاس

مامان بابا.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان نيليا
28 فروردین 92 12:28
سلام
خدا رو شكر خيلي خيلي بهتون خوش گذشته الهي هميشه شاد باشين


ممنونم عزیز