خاله نرگس

سلام عشق مامانننننننننن

الهی فدات بشم که نمیزاری من بیام وبرات بنویسم...

اومدم تند تند بنویسم وبرم

شنبه مامان بزرگ و بابا اکبر وپسرعموی بابا ودخترش اومدن یزد خونمون وتا دوشنبه بودن... کلی بهشون عادت کرده بودی...الهی دلم براشون خیلی تنگ شده خیلی دوسشون دارم...

امروزم که پنجشنبه ست وما شعله زرد درستیدیم... و شما هم خیلی دوس داشتی عسلم

دیروز یعنی چهارشنبه 8 خرداد رفتیم خونه خاله نرگس...کلی با محمد عارف وعلیرضا بازی کردی و دوست شدی

بعدشم رفتی بغل عمو ( جناب آقای مدیر ) ودیگه بغل من نمیومدی...

خیلی بهمون خوش گذشت...خاله نرگس خیلی خیلی مهربون ودوس داشتنی وهنرمنده...

عروسک بافتنی های خیلی قشنگی هم میبافه و قراره به منم یاد بده...

خلاصه یه عصر عالی رو اونجا داشتیم... ایشالا همیشه سالم وسلامت باشن...

دوتا پسر ناز وگل و دوس داشتنیشون هم خیلی خیلی ماه وآقا هستن...مثه خودشون

خلاصه که خیلی خوب بود...