فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

فرشته ای به نام فاطمه

بدون عنوان

حالا چند تا از عکسای مختلفتو توی ماهای مختلفت میگذارم...                             اینجا رفته بودیم باغ دخمل با حجابممممممممممممم     اینجا بابایی دید خیلی گریه میکنی گذاشتت توی کیسهههههههههههه         ...
26 آذر 1391

ذخمل طلا

سلام وصد سلام به گل دخترم....  الان مثه فرشته های ناز خوابیدی...  من این هفته شیفت عصر هستم و وقتی برمیگردم کلی دست وپا میزنی تا بغلت کنم... وقتی هم مادرجون برای من غذا میارن تو ذل میزنی به ظرف غذا.....   آخه من دلم نمیاد وقتی اینجوری مثه پرنده ی گرسنه نگاهم میکنی غذا بخورم وروجکککککککککککککککککک خیلی خوابم میاد اما عشق به تو و به ضربان قلبت خوابو از توی چشمام میپرونه... تاج سرمی عزیزم.... خیلی شیطون شدی تازگیا.... شبا اصلا نمیخوای بخوابی....   همش دوس داری بیدار باشی و مارو نگاه کنی و باهامون بازی کنی...   شیطون خانوم دخمل خوب باید زود بخوابههههههه دیشب بابایی چندتا عکس ازت گرفت بعد میزارمشون... باید به بابای...
26 آذر 1391

عکسهای نوزادی...

دخمل گلی...   الان میخوام چند تا از عکسای اوایل تولدتو بزارم... یک ماه و دوماهگیتن... یکمم بیشتر عزیز دلم               اینجا روی دل بابایی خوابیدی... عادت کرده بودی اونجا بخوابیییییییییی       ...
24 آذر 1391

شیرین کاری...

سلام به قند عسل   به جیگر طلا   فدای این شیرین بازیات بشم من...   کلی شیطون شدی عشق مامان بابا   دیشب پتو بازی میکردی...   امروزم همش میخواستی پتو بازی کنی.... هی پتو رو میکشیدی روی صورتت   منتظر میموندی تا ما بگیم فاطمه کوش؟ فاطمه کجاست؟؟؟ بعد پتو رو بادستای ناز وکوچیکت از روی   صورتت بر میداشتی و وقتی میگفتیم دالی غش میرفتی از خنده   کلی ذوق کردیم.... الانم از بس بازی کردی خسته شدی وخوابیدی...   فدات بشم الهی   چه خوشکلی وچه ماهی       ...
24 آذر 1391