دلتنگی
سلام قند عسل مامان.... الان بعد از کلی نق و ناله خوابیدی.... میدونم بهونه میگیری توهم دلت تنگ شده.... بابایی 3 روزه رفته سفر.... شب اول تو همش میگفتی بابابابابابابابا وبغض میکردی... باباحجتم دلش تنگ شده عزیزم اما باید میرفت... باباحجت که هست من خیلی خیالم راحته وآرامشم زیاده... خدا ایشالا هرجا هست پشت وپناهش باشه و نگهدارش...دعا کن دخمل گلی که زود کاراشو انجام بده وصحیح وسلامت برگرده پیش ما.... شبا خیلی دیر وبه زور میخوابی... میدونم همش به خاطر دلتنگیه... ...
نویسنده :
کسی که لحظه هایش را به لبخندت گره زده
15:19