فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

فرشته ای به نام فاطمه

برای تو

نازنینم   خیلی خوشحالم که میبینم دوباره خنده های شیرینت برگشتن روی لبت   شادم از اینکه میبینم چشمهات اون بی حالی و بی حسی رو ندارن   خدا رو هزارمرتبه شاکرم که عشقم عمرم نفسم رو شفا داد...   الهی هیچ بچه ای بیمار نشه   خیلی بهمون سخت گذشت دختر نازنینم   تازه میفهمم ماها با چه زحمتی بزرگ شدیم... کاش قدر بزرگترهامون رو میدونستیم   عزیزم   حالا میفهمم باباجون و مامان فرشته چقدر برای بزرگ کردن ما زحمت کشیدن...   قربونشون برم منننننننننن   روحت شاد مامان فرشته   عمرت باعزت و طولانی بابا حبیب گل و مادرجون مهربون وزحمت کش ...
24 فروردين 1392

تب شدید

متاسفانه عشق مامان دو شب پیش به شدت تب کردی.   شب بردیمت دکتر.40 درجه تب داشتی. داغ داغ بودی. دکتر نامه ی بستری داد. داشتم دق میکردم.   اشکام ذره ذره می ریختن. خیلی بهونه میگرفتی.همش گریه.کلی نذر و نیاز کردم تا مجبور نشم ببرمت برای   بستری. شب سختی بود. نمیتونستی بخوابی. با خاله بردیمت ساعتای 2:30 صبح تو خیابونا با ماشین تا آروم شدی و خوابیدی. مدام تبت رو اندازه میگرفتیم.   همه ناراحت ونگران بودن.هرچی هم میخوردی بالا می آوردی.به لطف خدا و دعای دوستان امروز حالت خوب   شد.نمیدونی دخترم چی کشیدیم... الهی که هیچ بچه ای هیچ وقت مریض نشه.دلم میخواست   بمیرم ومریضیت رو نبینم. به شدت...
22 فروردين 1392

اولین بهار

سلام ملکه کوچولوی من   اولین بهار.بهار92 مبارک... عشق نازم..کوچولوی قشنگم....این عید با تمام سالهای عمرمون فرق میکرد.   امسال یه فرشته کوچولوی خوشکل ومهربون سر سفره هفت سین کنار ما سال رو تحویل کرد و به سالمون   برکت و خیر بخشید.   لذت بخش بود وشیرین... همه شاد بودن..همه خوش حال بودن... فرشته ی نازم...وجودت کلی به ما   شادی بخشید.   کنار بابا اکبرو عموجونا و عمه جونا سال رو تحویل کردی... و عیدی توپییییییییییییییییییی گرفتی...   وروجک کوچولوی من خوب عیدی گرفتی هاااااااااااااااااااا   عمه جون الهام یه لباس خوشکل وناز برات خریده بود.... &nb...
22 فروردين 1392

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

کلی خبر دارم اما نمیتونم زیاد بمونم کار دارم   جمعه 18 اسفند سالگرد عقد من وبابایی بود... باباجون اینا رودعوت کردیم ومامان شیرینی و کیک درستید... و شما هم یه چند تا گام چهار دست و پارفتیییییییییییییییییی...هوراااا   بعد روز یکشنبه خبر دار شدیم که بلههههههههههه  دایی امیر محمد توی المپیاد زیستتتتتتتتتتت قبول شده   وای از بس اون روز توی خونه بالا پایین پریدم شما با تعجب نگام میکردی.....   خلاصههههه     حالا دیگه خیلی شیطون شدییییییییییییی   خودتو از من آویزون میکنی و وایمیستی.... دیروز حدود 30 ثانیه بدون کمک خودت وایسادی...   ماشالااا...
24 اسفند 1391

عکس

  فرشته ی خوشبختیه من   دعا میکنم به حق این بارون، این نعمت خدایی همیشه سالم وسلامت وتندرست باشی   و عاقبت بخیر بشی...   ایشالا به حق این بارون ، همه ی نی نیا زیر سایه ی پدر و مادر سالم وتندرست باشن ...
17 اسفند 1391

بزرگ و بزرگ تر

نگاه کن عزیزم   روزها دارن پشت سر هم یکی یکی میگذرن   وتو   با اون چشمهای معصومت   با اون دل پاکت   با اون خنده های شیرینت   داری از پله های زندگی آروم آروم بالا میری   وهمه ی ما داریم بالا رفتنت رو با عشق نگاه میکنیم   دخترم   تو والاترین هدیه ی خداوند به ما هستی   هدیه ای که به همه ی ما زندگی دوباره بخشید   دوست داریم عمر ما   ...
17 اسفند 1391

نشستنت مبارککککک

عزیز دلم مامان... فدای اون خنده های شیرینت که آدم رو به وجد میاره.... لذت بخش ترین لحظه های عمرم   کنار توبودنه دخترم... امروز برای اولین بار با کمک بالشت سعی کردی و تقریبا نشستی...   عاشقتم دخترممممم  هیجان زیادی دارم...   امروز داشتم شیرینی اسکار درست می کردم... دستورش رو دوست خوبم مریم جون مامان آرشیدا گلی   بهم داد. شما یاد گرفتی از توی حال میخزی میای توی آشپزخونه.... خدا ازدست تو وروجک...   کلی من و تو باهم بازی کردیم... دیشبم نمیخواستی بخوابی همش میخواستی باهم بازی کنیم   من فدای تو بشم الهی   عزیز دلم   امروز دایی امیر محمد همراه دوستاش ...
17 اسفند 1391

پارک رفتن خانوم گل

دختر عزیزم سلام فدای دل پاکت برم مامان... عاشق  د د د د  رفتنی... عصر که میشه هی میگی د د د د د... ماهم حاظر بدو بدو میبریمت پارک... خدارو شکر هواخیلی بهاری شده و پارک بردنت حسابی لذت بخشه ...
14 اسفند 1391